پروژهی اینتروگراف سال ۸۴ شروع شد. دلم میخواست بدانم چه شیوهی هنری مناسب ذهنی است که به همان اندازه با تصویر کار میکند که با کلمه. بسیار جذابتر میشد وقتی معلوم میشد که فلان هنرمند، مثلاً هم نویسنده بوده است و هم نقاش.
لفظ «پاراگراف» از پاراگرافوس Paragraphus لاتین سدههای میانه میآید. صورت یونانی این واژه، Paragraphos، به معنای خطی است که دو دیالوگ را از هم جدا میکند. para یعنی «در حاشیه» و graphus به معنای «نگاشتن» است و در نتیجه پاراگراف حاشیهنویسی معنا میدهد. اینتروگراف، بر همین قیاس «نوشتن در داخل تصویر» معنا میدهد و میتوان برای نامیدن تلاشهایی جهت سنجش قابلیت ترکیب متن و تصویر به کارش برد. این «چیز» البته همیشه وجود داشته اما خوب است نامی هم داشته باشد.
قابلیتهای بیانی عمده در درازمدت از چشم هنرمندان پنهان نمیماند. چیزی چون همنشینی متن و تصویر مسلماً مورد توجه هنرمندان بوده و هست. شاخههای بسیاری از هنرهای تجسمی (از تصویرسازی و صفحهآرایی تا کمیکاستریپ و زیرشاخههای گرافیک) به این رابطه میپردازند. نویسندگان و شاعران هم به نوبهی خود با آن سروکار دارند. استفاده از علائم سجاوندی، پاراگرافبندی و تقطیع اشعار همگی از قابلیتهای بصری متناند. شاید بهتر باشد بگوییم «اینتروگراف» به چه چیزهایی اشاره نمیکند.
نخست اینکه از جنس تصویرسازی و گرافیک نیست. تصویرسازی غالباً با مصورساختن متن تمامشده سروکار دارد و گرافیک هم متن را غالباً یک بلوک تصویری قلمداد میکند و دغدغهی تغییرات معنایی نوشته را در حین طراحی ندارد؛ آن هم به این دلیل که دو تخصص جداگانه بودهاند: دیزاینر از جایی آغاز میکند که متن تمام شده باشد. در اینتروگراف قرار نیست تقدم و تأخری برای متن یا تصویر وجود داشته باشد و اگر هم باشد اولویت با متن است نه تصویر. متن و تصویر در اینجا با هم مذاکره میکنند تا چیز سومی پدید آید. اینجا هدف تولید اثر هنری است نه دیزاین: ترکیبی از تصویر و متن که بتواند مستقلاً بدون کارکرد دیگری برپا بایستد بهطوری که که با جدا کردن متن و تصویر، هر دو معنای خود را از دست بدهند. به نقاشی نزدیکتر است تا گرافیک. و به شعر دیداری concrete poetry نزدیکترین است.
اینتروگراف، یا هرچه اسماش را بگذارید مثل هرگرایش دیگر بیسابقه نیست و چون یک تخصص نبوده و کارکرد نداشته، بدل به حیطهی مستقل نشده است. از گیوم آپولینر که در کوبیسم ادبیاش به نگارش اشعاری میپرداخت که قیافهی اشیاء روزمره را داشتند تا پل کله که فاصلهی میان حروف اشعار را میکرد تا از سرعت خوانش متن بکاهد تا پیتر هاندکه تصویر را در میانهی جمله به جای کلمه نشاند وسوسههای مشترکی وجود داشته است. در ایران هم تلاشهای مشابهی هم از سوی هنرمندان تجسمی و هم نویسندگان انجام شده. منتها از آنجا که ذهن فارسی تاریخچهی ویژهای در زمینهی متن و تصویر دارد (تاریخچهای که شعر بر آن حکمروا بوده) شاید این تلاشها در فارسی بامعناتر هم باشند. در بخش آرشیو سعی میکنیم نمونههایی از این تلاشها را گرد بیاوریم.
این یک پروژهی تجربی است و پروژهی تجربی طبیعتاً انحصاری نیست، شبیه یک آزمایشگاه است با چیزهایی برای دیدن، دزدیدن و ترکیب کردن. البته دغدغهها گوناگوناند. من دغدغهام متن و تصویر بوده. هنوز همچنان هست. باوند بهپور ▲